قطره ى خون
چه گويمت كه دلم از جدائيت چون است
دلم جدا ز تو دل نيست قطره ى خون است
تو كرده اى دل من خون و تا ز غصه كنى
دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است
نه زلف و خال و رخ ليلي،آن دگر چيز است
كه آفت دل و صبر و قرار مجنون است
ز مور كمترم و مي كشم به قوت عشق
به دوش باري ، كز حد پيل افزون است
ز من بريدى اگر مهر بي سبب دانم
كه اين نه كار تو اين كار،كار گردون است
اگر به قامت موزون كشد دل هاتف
نه جرم او كه تقاضاى طبع موزون است